ادامه داستان عروسی دیــوانه، از زبان دیگــری...
اوایل حـالش خوب بود ؛
نمیدونم چرا یهو زد به سرش.
حالش اصلا طبیعی نبود .
همش بهم نگاه میکرد و میخندید…
به خودم گفتم : عجب غلطی کردم قبول کردم ها….
من دیوانــه همانند خارپشتی شده ام
كه تیغ هایش دنیای امنــی برایش ساخته
اما حسرت نوازشی عاشقانه تا ابد بر دلش مانده است...
چه ایــده ی بــدی بود
دایــره ای ساختن ساعت،
احساس میکنی فرصت تکــرار هست
ساعت خـــوب ساعت شنـــی است...
به یــادت می آورد دانــه ای که افتاد...
دیگر باز نمیگــردد...
این حرفا رو میگـــم
این بار تو بخـــند ...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وصیت کردم
اگر روزی مــــــــرگ به دیدارم آمـد
هـــــل نکنید…!!!
فقط کــافیست چند قــدم
با این آدمها قدم بزنی
تازه می فهمی
این آدمها فقـــط از دور نزدیکند...
میگـــــــــــــــــویند آخر خنــــــــــده گریـــــــــــه است...
بهانه ای برایـــــــــــــم جور کن که بخـــــــــــــندم...
بغــــــــــــــض بدی در گلویـــــــــــم دارم...
زن جوانی میگفت:
پول تــن فروشیم را به زن همسایه قرض دادم
تا آبرو داری کند نامزدی دخترش را…!!!
ولی سخت در خود گریستم!!!!!!!!
بیچاره دخترک نمی دانست
معشوقه اش دیشب چه وحشیانه تن سردم را به تاراج میبرد.
من هر ســال 12مـــرداد
صادقانه بغــض میکنم ...
تلنبار 21 سال بغض های خفه شده
در مرگبار ترین خنده های ژکوند!!!
من خیلی احمقــانه
هر سال 12 مـــرداد ...
سکـــــــوت میکنم !!!
تولد دیـــــوانــه مبـــارک ...
رفتــــم از کنـــارش ...
اما هنوز گـــاهی بی صدا به او زنگ میزنم
تا صـــدایش را بشنوم...
یه روزایی...
یه شبایی...
به یه آدمای خاصی خیلی احتیاج داری...
اما میدونی بی فایدست.
اینقدر دلگیر ودلتنگی که یهو بخودت میای...
میبینی خیره شدی به یک صفحه خالی بیخواب...
اشکات سرازیر شدن...
بعد با خودت فقط یک جمله میگی....
اون همه دوست داشتن آخرش چــرا اینطوری شد...
دلــــــــــــــــــــــــــــم
قصـــــــه ای عاشقــــــــــانه میخواهـــــــــــــد...
کــــــه تا آخــــــــــــــرش...
پــای هیـــــــــــچ نفر سومـــــــــی در میان نباشد...
امروز همه چیـــز تمــام شد.
رفتــــم...
هم از کنار او و هم از کنـــار خودم
پشت کردم به همه ی خاطــرات،
دیگـــر دلنوشتــه هایم را به حــراج گذاشتـــم ...
دیــوانه با دیــوانگی هایش تمـــام شد...
خیـــــــــــلی وقت است که بــــــی تابم...
دلـــــــم تـــــــاب میخواهـــــــــــد...
و یک هـل محکـــــــم ...
که دلـــم هری بریزد پایین
هرچـــــــه در خودش تلنبار کرده را...
با درود و احترام خدمت کاربران گرامی جملـــک 3
امروز دقیقاً سه سال از زمان تاسیس جملـــک3 میگذرد .
سپاسگزارم از تمامی شما کاربران عزیز و گرانقدر
که همیشه یار و همراه ما بودید و با پیام های پرمهرتان ما را به ادامه راهمان امیدوارتر کردید ،
امروز به نیابت از همه شما عزیزان تولد سه سالگی سایت را جشن گرفتیم
و جای شمایی که نبودید را نیز خالی کردیم.
امیدواریم زمانی برسد که در کنار تمام کاربران سایت جشن بگیریم .
در سالی که گذشت سعی کردیم که نرم افزاری را برای کاربران تهیه نماییم
که از طریق آن جملات دیـــوانه را مشاهده نماییند
و این اتفاق افتاد و نسخه دانلود آن بر روی سایت قرار گرفت...
ما همچنان کار خود را ادامه خواهیم داد و در کنار شما هستیم
منتظر دیدگاه های پرمهر شما عزیزان هستیم .
چاکر همتـــون (دیـــوانــه)
سکــــــــوت سرد ایـن روز ها را...
بگــــــذار به حســاب آرامـــــــــشم...
خیلـــــــی وقت ها مــــــرگ
در سکــــــوت اتفاق می افتــد...
بـــرای سفــــــر به گــــذشتـه
نیازی به ماشیـن زمـان نیســـت...
منــه دیوانـــــه ...
با یـک نـخ سیگار وچــند پــک عمیـق
هـروز به گـذشتـه سفـر میکـنم...
این روزهـــــــا...
حالم همچون دایــره ای می مــاند...
که هیچ گوشــه ای...
برایش دنج نیـــست...